شهری که صبحها، آفتاب با دستهای گرمش قامت درختان افرا و چنار را وجب میکند و شبها مهتاب، تکتک درختهای لال را میشمارد و برای ستارهها قصه شهری را میگوید که معجونی از باغهای اطلسی بود و غصه تمام درختهایی را میخورد که شبانه خفه میشوند. درختهایی که هوای مسموم شهر مرا میبلعند و با بازدم شفابخش خود، هوای پاک را بر سر شهر میریزند. ریشههای درختهای صدساله، در شوکران آهک میخشکد و جوانههای سبزش در گلو خفه میشود. ما درختان را میخشکانیم و به جایش آپارتمان سبز میکنیم. انگار هیچکس حواسش نیست؛ آدمها تنها نیازمند سرپناه نیستند.
فرزندان ما قبل از سرپناه، هوای تازه میخواهند برای زنده ماندن و سایهای سبز و خنک برای سرزندگی. هر شهری برای پذیرش مهاجران و ساختمانهای جدید، ظرفیتی دارد و لبریز شدن شهرها از مشکلات هزار رنگ نتیجه عدم رعایت حریم شهری است... در شهر من، کنار یک خیابان اصلی، جایی که درخت و برگ، پیادهرو را هاشور زده است چند کنده سالخورده مشاهده میشود. بهجای قامت خدایی این چند درخت ساختمانی لجنی رنگ، ابهت خود را به سخره گرفته است. این چند درخت بریده شدهاند تا نمای این ساختمان بههم نخورد.
روزی که صدای غرش ارهبرقیها بلند شد، هیچکس صدای پرندههای آواره را نشنید و صدای درهم شکستن لانههایشان در هیاهوی شهرنشینی گم شد. اینجا کرج است. شهری که حتی دیوارهای کاهگلی باغهایش دست در دست بسازوبفروشها، قد بلند میکنند تا کسی نابودی درختان را نبیند و با اتمام پروژههای ساختمانی، آوار میشوند! اینجا کرج است. کلانشهری که از ساخت و سازهای غیرمجاز، از موج ممتد مهاجران، از خشکاندن باغها و از گسترش بیرویه و عنانگسیخته شهر رنج میبرد. کاش از ابزار قانون بیشتر استفاده کنیم و راه را بر نابودکنندگان طبیعت ببندیم، زیرا ساخت و سازهای جدید مهاجران را جذب میکند و شهر زیر هجوم مشکلات جدید فرسودهتر خواهد شد.